دولت وصل

من دل به او سپردم، برداشت او ز من دل

از او همین مرا بود، در دور عمر حاصل

سرچشمۀ حیات ار عشق است من ندانم

بی عشق اگر دلی هست، چون زنده ماند آن دل؟

می خواستم دهم جان، در پای دولت وصل

جان بر لب آمد افسوس، زین آرزوی باطل

تا عشق در دل ما منزل گرفت روزی

بس گنج ها که دیدیم در این خرابه منزل

از خامۀ محبت سطری مگر نویسند

کز نسخۀ طبیبان دردی نگشت زایل

گفتم مگر که آسان از عشق گرددم کار

گفتا عزیز،خود عشق کاری­ست سخت و مشکل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد