من دل به او سپردم، برداشت او ز من دل
از او همین مرا بود، در دور عمر حاصل
سرچشمۀ حیات ار عشق است من ندانم
بی عشق اگر دلی هست، چون زنده ماند آن دل؟
می خواستم دهم جان، در پای دولت وصل
جان بر لب آمد افسوس، زین آرزوی باطل
تا عشق در دل ما منزل گرفت روزی
بس گنج ها که دیدیم در این خرابه منزل
از خامۀ محبت سطری مگر نویسند
کز نسخۀ طبیبان دردی نگشت زایل
گفتم مگر که آسان از عشق گرددم کار
گفتا عزیز،خود عشق کاریست سخت و مشکل