سلامم را از راه دور برایت پست میکنم. اگر صفحه نامه را روی گرامافون تنهائیت بگذاری، تحریرهای نازک قلب مرا خواهی شنید. آوازی با درآمد غربت، آوازی با تارهای صوتی رنگ پروانه ها،آوازی با حنجره شقایق ها،با پرتاب های بلند تخیل، با آبشارهای عظیم احساس،با جنگل های مه گرفته رویا،آوازی که البرز راتکان میدهد.حالا یک صفحه کاغذ سفید بده تا سیاه نامه چشمانت را بنویسم.مرا ترجمه کن به زبان های زنده چشمت.دست های مرا در گرداب زیبای نگاهت ببین.صبر کن می خواهم بی طاقتی خود را تفصیل دهم.خاموش باش تا فریادم را بر دار کشم. کاروان لکنت مرا ببین که به لهجه جرس تکلم میکند.این حضور را به اندازه یک ثانیه دیدارت ، طولانی کن. نازنین زخمی من. نامه ات را که بر پر سیمرغ نوشته بودی خواندم واز ییلاقات اساطیری اش لذت بردم. احساس میکنم هنوز درخت سبزی در سرزمین بیابانها به چشم میخورد. من پیرارسال دچار وفور تنهایی شدم. و دیر زمانی ست که سرطان عشق دست از سرم بر نداشته است.شاید طبیبی عاشق پیدا نکرده. امروزه هر کس ته استکان معرفتی دارد، عرق فروشی عرفان راه می اندازد.هرکس با برادرش قهر می شود فورا ادای هابیل در می آورد. در چنین شرایطی معامله نحو، نمی صرفد. باید به شیوه ای تکلم کرد که حتی اجنه ملکوت هم سر در نیاورند.
عذر میخواهم افسار من دست تخیل است. این تخیل غریزه چموشی است. تا فیها خالدون اشیاء سفر میکند. آدم را از جاده ابریشم خاطرات عبور می دهد. اگر ولش کنی سر از آخور فلسفه در می آورد، آنوقت خر بیار وگونی استدلال بار کن.راستش را بخواهی خودم هم از این زمانه خسته شدم. دلم می خواهد سر بگذارم به خیابان خودم. به بیغوله های پرت وجدانم. به کوچه پس کوچه های گمشده عاطفه ام. هیچ می دانی من همیشه به دنبال فرد گمشده ای روحم را بازرسی میکردم؟؟؟!!!!!همیشه روی متکای استراحتم می نوشتم: توقف مطلقا ممنوع.!!!!!!!