دلـم ز وضع مـلال آور زمـانه گرفت
دوباره کودک بد خوی دل بهانه گرفت
سرم ز سنگ ملامت هزار بار شکست
دلـم زکـجـروی مردم زمـانه گرفت
هر آنچه تیر بلا بود در کمان قضا
رها زشصت قدر شد مرا نشانه گرفت
مرا که ساغر عشرت ز باده خالی بود
ز شش جهت غم ایام در میانه گرفت
مـریـد پیـر مناجـاتیـان شـدم دیدم
ز درس و مدرسه بگذشت و راه خانه گرفت
مرا به ناصح بیهوده گو چه کار که او
حدیث عاشقی وعشق را فسانه گرفت
اگر به پیش کسی دست حاجتی بردم
هزار موعظه ام کرد و صد بهانه گرفت
نصیحت دگران گفتم و نمی دانم
به گوش پند مرا کس گرفت یا نه گرفت
کلید قفل مهمات را توان جانا
به آه صبحدم و گریه شبانه گرفت