دوش بهر صنمی سرخ و سپید
دلم اندر وسط سینه تپید
تنه اش بر تنه ام خورد و به سهو
لب خود را به کت من مالید
یقه ی من ز تماس لب وی
پاک قرمز شد و رنگی گردید
چون زنم چشم بدان لکه فکند
بین ما گشت به پا گفت وشنید
گر نمی ساختم او را راضی
داشت از زور حسد می ترکید
فکر کردم که ز یک لکه ی سرخ
تا چه حد رنج و محن باید دید
زین جهت به که شما آقایان
بانوان را پس از این پند دهید
کای نکویان که در این دنیائید
با بزک چون که برون می آیید
با خط سبز به پشت لب سرخ
بنویسید که ((رنگی نشوید))
جالب بود