گفتمش وصلت میسر کی شود ای ماه، گفت:
لب به بند از این سخن کردم ز نو تکرار، گفت:
بارها گفتم مزن دم دیگر از روز وصال
گفتمش با من مگر هستت نشستن عار، گفت:
آری آری، مهر باید شود همسر به ماه
گفتمش جانا بود گل همنشین با خار، گفت:
دامن عاشق ز خون دیده باید مال مال
گفتمش معشوقه را بر گو چه باشد کار، گفت:
شو خموش از این سخن ها، یاوه گویی تا به کی
گفتمش از حرف حق منصور شد بر دار، گفت:
مقصدت را کن بیان از این سخن ها در گذر
گفتمش ترسم کنم مقصود خود اظهار، گفت:
هر چه می خواهی طلب کن کی تو را پروا بود
گفتمش یک چند بوسه زان لب دُر وار، گفت:
من اگر کامت روا سازم چه بدهی در عوض
گفتمش من هم تو را جان می کنم ایثار، گفت:
مرحبا کامت روا سازم تو را گو نام چست؟
گفتمش مجنون بسی تحسین به من آن یار گفت