کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را ؟
دلم انگار باور کرده آن عشق خیالی را
نسیمی نیست، ابری نیست، یعنی: نیستی در شهر
تو در شهری اگر باران بگیرد این حوالی را
مرا در حسرت نارنجزارانت رها کردی
چراغان کن شب این عصرهای پرتقالی را
دل تنگ مرا با دکمهی پیراهنت واکن
رها کن از غم سنجاق، موهای شلالی را
اناری از لب دیوار باغات سرخ میخندد
بگیر از من بگیر این دستهای لاابالی را
شبی دست از سرم بردار و سر بر شانهام بگذار
بکش بر سینه این دیوانهی حالی به حالی را
نسیمی هست، ابری هست، اما نیستی در شهر
دلم بیهوده میگردد خیابانهای خالی را
وقتی که دیگر نبود،
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت،
من در انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد،
من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد،
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد،
من آغاز شدم.
" و چه سخت است تنها متولد شدن،
مثل تنها زندگی کردن،
مثل تنها مردن!