آخر دل مرا شکن موی او شکست
دارم دلی چو شیشه که یارم به مو شکست
دست از طلب به راه توام بر نداشت دل
خارم به پای گر چه هزاران فرو شکست
چون حفظ میکند صدف آبروی ما
آنکو زخویشتن گهر آبرو شکست
با آنکه دل به نرگس مستش دچار بود
خونم چو باده خورد و دلم چون سبو شکست
هرگز ز پشت سر منما حمله بهر فتح
گر دشمنت نمیخورد از پیشرو شکست
ما چون تو شکوه زان بت زیبا نمیکنیم
ورنه فزون دل من از آن تندخو شکست
پنهان چگونه میکشد آن کس که بارها
او را سبوی باده سر چار سو شکست
گفتم دلم شکست به چوگان عشق تو
گفتا دگر به کار نیاید چو گو شکست
در آرزوی وصل تو نومید نیستم
با آنکه بارها دل از این آرزو شکست
تا آن صنم به عزم تفرج به باغ شد
بازار گل به پیش وی از رنگ و بو شکست
گفتم شکست بر سر کوی تو پای من
گفتا چه جای شِکوه که جایی نکو شکست