صد خزان افسردگی بودم، بهارم کردهای
تا به دیدارت چنین امیدوارم کردهای
پای تا سر میتپد دل، کز صفای جان چو اشک
در حریم شوقها، آیینه دارم کردهای
در شب نومیدی و غم، همچو لبخند سحر
روشنایی بخش چشمِ انتظارم کردهای
در شهادتگاه شوق، از جلوه ای آیینه وار
پیش روی انتظارت، شرمسارم کردهای
می تپد دل چون جرس، با کاروان صبر و شوق
تا به شهر آرزوها رهسپارم کردهای
زودتر بفرست، ای ابر بهاری، زودتر!
جلوۀ برقی که امشب نذرِ خارم کردهای
نیست در کنج قفس، شوق بهارانم به دل
کز خیالت، صد چمن گل در کنارم کردهای
دوش بهر صنمی سرخ و سپید
دلم اندر وسط سینه تپید
تنه اش بر تنه ام خورد و به سهو
لب خود را به کت من مالید
یقه ی من ز تماس لب وی
پاک قرمز شد و رنگی گردید
چون زنم چشم بدان لکه فکند
بین ما گشت به پا گفت وشنید
گر نمی ساختم او را راضی
داشت از زور حسد می ترکید
فکر کردم که ز یک لکه ی سرخ
تا چه حد رنج و محن باید دید
زین جهت به که شما آقایان
بانوان را پس از این پند دهید
کای نکویان که در این دنیائید
با بزک چون که برون می آیید
با خط سبز به پشت لب سرخ
بنویسید که ((رنگی نشوید))
بس که دیوار دلم کوتاه است
هر که از کوچه تنهایی من می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد