زخم زبان

سگ با زبان به زخم تنش می­زند دوا 

کمتر ز سگ کسی است که زخم زبان زند 

ما دیده­ایم قفل به در می­زنند، ولی 

خوش آن بُوَد که قفل کسی بر دهان زند

آیینه شکسته

اشکیم و حلقه در چشم، کس آشنای ما نیست

در این وطن چه مانیم دیگر که جای ما نیست

چون کاروانِ سایه رفتیم  زین بیابان

زان رو درین گذرگاه نقشی زپای ما نیست

آیینۀ شکسته، بی روشنی نماند

گر دل شکست ما را، نقصِ صفای ما نیست

با آن که همچو مجنون، گشتیم شهره در شهر

غیر از غمت درین شهر کس آشنای ما نیست

عمری خدا تو را خواست، ای گل نصیبِ دشمن

عمری خدای او بود یک شب خدای ما نیست.