میآید از دست زمان بر آشیانم سنگ
میبارد امشب از زمین و آسمانم سنگ
سیمرغ قاف کهکشان هایم نمیدانم
اینسان فرو ریزد چرا بر آشیانم سنگ
تا بگسلد زنجیر ایمان مرا، شیطان
یکریز میریزد به شهر آرمانم سنگ
پا میگذارد بر دل شوریده من درد
سر مینهد بر شانههای مهربانم سنگ
آوای من بر لب شکوفا میشود حتّی
روزی که دشمن میزند بر استخوانم سنگ
دریا دلم، آری بباران هر چه میخواهی
ای آسمان بر موج های بی کرانم سنگ