عصریست غریب و آسمان دلگیر است
افسوس برای دل سپردن دیر است
هر روز بـهانه ای گرفتیم و گذشت
عیب از من و توست عشق بی تقصیر است
ای راحت دل، قرار جانها برگرد
درمان دل شکسته ما، برگرد
ماندیم در انتظار دیدار، ای داد
دلها همه تنگِ توست آقا برگرد . . .
ما مست علوفه ایم، مردن بهتر
بی برگ و شکوفه ایم، مردن بهتر
از غیبت طولانی تان شد معلوم
ما مردم کوفه ایم، مردن بهتر . . .
خوب است که آنقدر شادی
داشته باشی که دوست داشتنی باشی
آنقدر
ورزش کنی که نیرومند باشی
آنقدر
غم داشته باشی که انسان باقی بمانی
و
آنقدر امید داشته باشی که شادمان باشی
May you have enough
happiness to make you sweet
Enough trials to make you strong
Enough sorrow to keep you human and
Enough hope to make you happy
بی
تو طوفان زده دشت جنونم
صید
افتاده به خونم
تو
چهسان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی
من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی
من از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای
اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا
خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو
ندیدی ...
نگهت
هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون
در خانه ببستم،
دگر
از پا ننشستم
گوئیا
زلزله آمد،
گوئیا
خانه فروریخت سر من
بی
تو من در همه شهر غریبم
بی
تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر
نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو
همه بود و نبودی
تو
همه شعر و سرودی
چه
گریزی ز بر من
که
ز کویت نگریزم
گر
بمیرم ز غم دل
به
تو هرگز نستیزم
من
و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم،
نتوانم
بی
تو من زنده نمانم