پدرم گفت: نماز از چه شکستی بی دین؟
گفتمش: طاقت بی غیرتیم نیست، ببین!
مُهرِ خاک وطنم هست به سجاده اسیر
زیر سجاده نوشته ست پدر! ساخت چین
ای خدا در زندگی تنها شدم
شاد بودم معدن غمها شدم
یاد یاری در سرم می پرورم
کو نمی آید از این پس در برم
روزگاری در غم تنهایی ام
دستگیرم شد،نمودش یاری ام
برسرای هستیم چون آفتاب
بر شب ظلمانیم چون ماهتاب
گرم تابید و حیاتم تازه کرد
همدمم شد او در آن شبهای سرد
لکن او امروز با گفتار خویش
کرد افکارم سراسر ریش ریش
ای خدا باری دگر تنها شدم
معدن آلام و ماتم ها شدم
همان روزی که راه افتاده بودم، بر زمین خوردم
نگاهم پیش رویم بود، اگر با سر زمین خوردم
مرا بر دوش، بار زیستن آنقدر سنگین بود
که من هم مثل هر جنبندهای آخر زمین خوردم
سکوتی بود و لبخندی، مدادی، قلّکی، قندی
مجالی نیست آه ای کودکی، دیگر زمین خوردم
ببـار از آسمان ای جاریِ آبیتر از دریـا
که بی تو آبهای ناگواری در زمین، خوردم
برو ای همسفر، دست خدا با تو که دستم را
رها کردی و خندیدی و دیدی بر زمین خوردم
بهانهست اینکه میگویم زمین خوردم، بهانهست این
به پا بودم چه میکردم؟ همان بهتر زمین خوردم