برگ تاریخی مصوّر بود و عشـق
نغمه الله اکبـر بود و عشـق
در مسیر بادهای موسمی
نغمه فوجی کبوتر بود و عشـق
ابتدای فصل سرمـا بود و ما
آیه های روح پرور بود و عشـق
باز هم چشم زمین خشکیده بود
چشمهای اما ز کوثر بود و عشـق
در دل باغی ز رویش بی نصیب
تک درختی از صنوبر بود وعشـق
کربلا در کربلا سوز عطش
تشنگیهای مکرر بود و عشـق
یک پرستو داغدار و بی شکیب
مرغکی بی بال و بی پر بود و عشـق
تا به بار آرد شقایقهای سرخ
غیرت فرزند حیدر بود و عشـق
در تمام عرصه پهن زمین
یک امام دادگستر بود و عشـق
سهره ها بودند و آوای جنون
نغمه سرخ کبوتر بود و عشـق
روی شنهای عطشناک کویر
شبنم چشم برادر بود و عشـق
نبض صحرا میتپد از شور و شوق
آفتاب گرم خاور بود و عشـق
در یادِ منی حاجت باغ و چمنم نیست
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
اشکم که به دنبال تو آوارۀ شوقم
یارای سفر با تو و رای وطنم نیست
این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ
صد گونه سخن هست و مجالِ سخنم نیست
بدرود تو را انجمنی گِردِ تو جمعاند
بیرون ز خودم، راه در آن انجمنم نیست
دل میتپدم باز، درین لحظۀ دیدار
دیدار، چه دیدار؟ که جان در بدنم نیست
بدرود و سفر خوش به تو، آنجا که رهاییست
من بستۀ دامم، رهِ بیرون شدنم نیست
در ساحل آن شهر، تو خوش زی که من اینجا
راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست
تا باز کجا موج به ساحل رسد، آن روز
روزی که نشانی ز من، الّا سخنم نیست.
تا میان ماهرویان مهربانی باب نیست
عاشقان را بهرهای جز رنج و پیچ و تاب نیست
هست امیدم به لطف دوست با عمری گناه
هر بنایی هست محکم، بیمش از سیلاب نیست
نیست گوهر کم ولی غوّاص را قیمت کم است
خوار استاد سخن باشد سخن نایاب نیست
عذرخواهی بعد کار زشت ناید دلپذیر
نوش دارو را اثر بر کشتۀ سهراب نیست
پردۀ روی حقیقت حرف باطل کی شود
ماه چون تابید گل پنهان کن مهتاب نیست
نیست هرگز در میان کودکان پاس ادب
هر که ناقص عقل باشد در پی آداب نیست
گفتههای نغز دانا قابل تحسین بود
غیر قرآن هیچ حرفی در خوار اعجاب نیست
سیم را بهتر ز هر شیئی پذیرد رشوه خوار
دزد تا زر هست فکر بردن اسباب نیست
درشناسایی هر شیئی یقین لازم بود
از برای ذره دیدن ذرهبین لازم بود
ای که از دانش نداری بهره، با دانا نشین
زآنکه این خرمن برایش خوشهچین لازم بود
نیست ممکن با یکی انگشت بگشودن گره
هر کسی را در جهان یار و معین لازم بود
راز را بر غیر اهل راز گفتن ز ابلهیست
تا امانت در امان ماند امین لازم بود
کوه را یکسان نمودن با زمین دشوار نیست
از پی هر کار عزمی آهنین لازم بود
مرد صاحب پیشه را تشویق کاریتر کند
پیشرفت هر کسی را آفرین لازم بود
نه از قبیله ابرم نه از تبار کویرم
که بیبهانه و بیترانه بمیرم
دلم گرفته برایت ولی
اجازه ندارم که سراغی از تو بگیرم
یکی میپرسد اندوه تو از چیست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه مینویسم
برای آنکه باید باشد و نیست
بر خاک بخواب نازنین تختی نیست
آواره شدن حکایت سختی نیست
از پاکی اشکهای خود فهمیدم
لبخند همیشه راز خوشبختی نیست