وصال

گفتمش وصلت میسر کی شود ای ماه، گفت:

لب به بند از این سخن کردم ز نو تکرار، گفت:

بارها گفتم مزن دم دیگر از روز وصال

گفتمش با من مگر هستت نشستن عار، گفت:

آری آری، مهر باید شود همسر به ماه

گفتمش جانا بود گل همنشین با خار، گفت:

دامن عاشق ز خون دیده باید مال مال

گفتمش معشوقه را بر گو چه باشد کار، گفت:

شو خموش از این سخن ها، یاوه گویی تا به کی

گفتمش از حرف حق منصور شد بر دار، گفت:

مقصدت را کن بیان از این سخن ها در گذر

گفتمش ترسم کنم مقصود خود اظهار، گفت:

هر چه می خواهی طلب کن کی تو را پروا بود

گفتمش یک چند بوسه زان لب دُر وار، گفت:

من اگر کامت روا سازم چه بدهی در عوض

گفتمش من هم تو را جان می کنم ایثار، گفت:

مرحبا کامت روا سازم تو را گو نام چست؟

گفتمش مجنون بسی تحسین به من آن یار گفت