علت

یادت باشد: آنچه می خوری باعث زخم معده ات نمی شود؛ بلکه آنچه تو را می خورد باعث زخم معده ات می شود!!!

دقت کنید

دقت کنید وقتی با یک انگشت به سوی کسی اشاره می کنید و او را مورد انتقاد و سرزنش قرار می دهید، خوب نگاه کنید سه انگشت دیگرتان  به سوی خودتان است!!

نقطه مشترک

تمام مردم در یک چیز مشترکند؛ همه با هم فرق می کنند!!!

زندگی

انسان بر خلاف حیوانات هرگز یاد نگرفته است که تنها هدف زندگی کردن لذت بردن از آن است!!!

ملامت

دلـم ز وضع مـلال آور زمـانه گرفت

دوباره کودک بد خوی  دل بهانه گرفت

سرم ز سنگ ملامت هزار بار شکست

دلـم زکـجـروی مردم زمـانه گرفت

هر آنچه تیر بلا بود در کمان قضا

رها زشصت قدر شد مرا نشانه گرفت

مرا که ساغر عشرت ز باده خالی بود

ز شش جهت غم ایام در میانه گرفت

مـریـد پیـر مناجـاتیـان شـدم دیدم

ز درس و مدرسه بگذشت و راه خانه گرفت

مرا به ناصح بیهوده گو چه کار که او

حدیث عاشقی وعشق را فسانه گرفت

اگر به پیش کسی دست حاجتی بردم

هزار موعظه ام کرد و صد بهانه گرفت

نصیحت دگران گفتم و نمی دانم

به گوش پند مرا کس گرفت یا نه گرفت

کلید قفل مهمات را توان جانا

به آه صبحدم و گریه شبانه گرفت

دوست داشتن

راه دوست داشتن هرچیز، درک این واقعیت است که ممکن است از دست برود!!!

گل رز

یادمان باشد: کسی که طالب گل رز است، باید به خار احترام بگذارد!! 

یادمان باشد

یادمان باشد: حتی عشـق! حتی عشــــق! با ابـراز نکـردن می میــرد!!!

رفتار

 

این شمایید که به مردم می آموزید چگونه با شما رفتار کنند

بخشش

 

آن کسی که مال بسیاری دارد ثروتمند نیست، کسی که بسیار می بخشد ثروتمند است!

همدم یکدله

به هوس های دل ار دسترسی نیست مرا

جای شکر است که دیگر هوسی نیست مرا

بجز از نالـه مرغ شب و آه سحــری

همدم یکدله و هم نفسی نیست مرا

این همه جلوه که دارد چمن و سبزه و گل

با غم هجر تو جز خار و خسی نیست مرا

گر چه آزادم و در باغ و چمن می گردم

این جهان نیز به غیر از قفسی نیست مرا

همه از مزرع دنیا گل و ریحان چیدند

حاصل عمر به جز مشت خسی نیست مرا

ترسم ای دوست به دیدار من خسته زار

آیی آنروز که دیگر نفسی نیست مرا

کوکب صبح هدایت مگر افروزد چهر

ورنه شب تار و ره پیش و پسی نیست مرا

جز به درگاه علی در همه عالم جانـا

چشم امید به احسان کسی نیست مرا

زخمی ترین

می توان در لا به لای عشق دردهای خویش را گم کرد

می شود با مهربان بودن شعر ها را صرف مردم کرد

مثل من زخمی ترین هستی مثل من سرشار از دردی

می توان با این همه اما درد را دید و تبسم کرد

می شود با ذره ای احساس عشق را در وادی دل کاشت

از صف نان باز بیرون شد پشت بر شیطان و گندم کرد

در میان این همه پرخاش در هجوم حرف های سرد

می شود با لهجه ای شیرین با دل یک دل تکلم کرد

این چنین خاموش، نه، برخیز، چون که ساحل تشنه می ماند

 موج دل پژمرده ام ای عشق باید امشب هم تلاطم کرد  

فصل ایمان

وقتی که د ل هامان زجنس سنگ و سیمان است

عاشق نگشتن مثل آب خوردن آسان است

حالا که فصل بی تفاوت گشتن ما نیست

حالا که سهم چشم ها اشکی پریشان است

حتی خود ما هم به روی خود نمی خندیم

یعنی بدی از ماست یعنی فصل شیطان است

مانند پروانه به گل ها فکر میکردیم

حالا تمام فکرمان یک لقمه ی نان است

هر چند از آسمان دوریم اما باز

با خوب بودن آسمانی گشتن آسان  است

با اشک های آسمان باید وضو گیریم

باید وضو گیریم آری فصل ایمان است 

به فریادم برس

تو گفتی تا ابد همدرد با درد منی در بست

تعارف می کنی میدانم اما باز هم خوبست

از آن دنیای خاموشی که در آن غرق می گشتم

جدایم کرده ای با یک نگاه ساده و سرمست

کمی بعد از تبســم های سبزت راه افتادم

ولی بعد از کمی من ماندم و یک کوچه ی بن بست

شبیه قابی از دیوار چشمان تو افتادم

شکستم درمیان خاطراتم با دلی در دست

چه فرقی می کند دیگر پس از تو زندگی یا مرگ

ولی نه (( زندگی زیباست تا یاد شقایق هست))

دلم بعد از تو در آشوب فصلی زرد می خشکد

به فریادم برس ای عشق دارم می روم از دست

مردم

مردم تعارفات را چند دقیقه! و توهین را چند سال! در ذهن خود نگه می دارند؛ بیاید ما از آنها نباشیم.

امید

به خاطر بسپاریم: با امید ازدواج کنیم و ترس را طلاق دهیم!!

علف هرز

علف هرز  چیزی نیست جز گلی که مردم دوستش ندارند.

تفکر

شاید باور نکنی که گاهی خوردن لگدی از پشت سبب برداشتن قدمی به پیش است!

زندگی

یادت باشد: یک بار بیشتر زندگی نمی کنی، اما اگر همین یک بار را درست زندگی کنی کافیست!!!

زیبایی

احساس وظیفه سبب می شود تا کارها را به خوبی انجام دهی، اما عشق کمک می کند تا کارها را به زیبایی انجام دهی!!!

امید

هرگز نا امید نشوید، اغلب از میان یک دسته کلید این آخرین کلید است که قفل را می گشاید! تا کنون این اتفاق برای شما نیفتاده؟

صداقت

صادق بودن مثل حامله بودن است شما یا حامله هستید یا نیستید، یا صادق هستید یا نیستید، حالت میانه ای وجود ندارد.

برایم دعا کن

من ابری ترین  آسمانم ، برایم دعا کن

و خالی ز رنگین کمانم، برایم دعا کن

من آن سینه داغدارم که در عصر غربت

پر از سوز و ساز نهانم، برایم دعا کن

تو ای حجم سبز معطر ، اگر تشنه مانم

و در خود نشاند خزانم، برایم دعا کن

در آن لحظه هایی که از داغ مرگ کبوتر

شرر خیزد از جسم و جانم، برایم دعا کن

چو در زیر سنگ لحد، آی همسایه من

صدا می کند استخوانم، برایم  دعا کن

شبی گر به ذهن تو جاری شدم، باز برخیز

نمازی بخوان مهربانم، برایم دعا کن

سفر عاشقی

سفر به دامن دشتی خیال پرور کن

گل خیال مرا دانه، دانه، پرپر کن

به باغ هستی من جلوه بهاری نیست

خزان گلبن سبز مرا  تـو  باور کن

بهشت خانه من خلوتی زتنهایی است

نظر فراتر از این کلبه محقّر کن

همیشه در سفر عاشقی چنان خورشید

بسـوز و عالم اندیشه را  منوّر کن

چو نور رد شو از این شیشه های رنگارنگ

و دل به عرصه پرواز  چون کبوتر کن 

گم کرده ام

از چه می­پرسید؟ یاد خویش را گم کرده ام 

بی قرارم  امتداد خویش را کم کرده ام 

مرجع تقلید مجنونم، نمی­دانم چرا 

خط سبز اجتهاد خویش را گم کرده ام 

در کتاب زندگی خطهای عالم مبهم اند؟!!  

یا در اینجا من سواد خویش را گم کرده ام؟!! 

من گیاه دامن صحرای ایثارم ، چــرا 

فصل سبز اعتماد خویش را گم کرده ام 

نکته­ها فرمود  و من آموختم، اما دریـغ 

آن معلّم، آن مراد خویش را گم کرده­ام  

رفت و از خاطر نخواهد رفت، چون روح بهار 

او به یادم هست و یاد خویش را گم کرده­ام

شکستی

انقدر بر سنگ رؤیایم نشستی تا شکستی

 مثل یک فریاد در نایم نشستی تا شکستی

مثل نور از شیشه­های آرزوهای طلایی

رد شدی، در شور و غوغایم نشستی تا شکستی

هستی­ام  درهم  فرو می­ریخت، ای آیینه اما

آنقدر بهر تماشایم نشستی تا شکستی

چشم دریاییم را باور نکردی، چون حبابی

روی آبی­های دریایم نشستی تا شکستی

چون بلوری ترد و نازک، غافل از دنیای سنگی

در دل سنگین دنیایم نشستی تا شکستی

مثل یک رؤیای کاذب با خیالی کودکانه

پیش درد تاب فرسایم نشستی تا شکستی

هنری سبز

ای کاش به من هدیه کنی بال و پری سبز

تا باز کنم بال و پری در سفری سبز

ای کاش در آن وسعت آبی بنشینم

من مثل شقایق، تو بهار نظری سبز

ای کاش ببندند همه پنجره­ها را

تا بر من تنها بگشایی تو، دری سبز

کز گرمی مهر تو به هر فصل برویم

وز هر نگهت پر شوم از برگ و بری سبز

آیینه شوم، آب شوم، پاک شوم، پاک

جاری شوم از هر گذری در گذری سبز

در عرصه اندیشه که بی مرزترین است

شرمنده از آنم که ندارم هنری سبز

آیا پس از این فصل سراپا گل و لبخند

در شهر بماند زعبورم اثـری سبز؟

دریای هستی

بر سر دریای هستی جز حبابی نیستیم

 ذهن سوزان عطش را قطره آبی نیستیم

 می­وزد در ما صدایی از پریشانی چو باد

 آتشی، آبی، خروشی، التهابی نیستیم

 سرد مثل سایه از دامان گلها بگذریم

 در رگ گل خون گرم آفتابی نیستیم

 نفس ما بگذاشت سر بر بستر آشفتگی

 ما به دنبال شعور انتخابی نیستیم

 تا بخوانند اهل دل ما را به چشم اشتیاق

 واژه های روشن سبز کتابی نیستیم

مهربان باشید

سه چیز در زنگی انسان مهم است 

 اول آنکه مهربان باشید!  

دوم اینکه مهربان باشید  

و سوم آنکه مهربان باشید!!

پند لقمان

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی

و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی

پسر لقمان گفت: ای پدر! ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد:

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

اگر با مردم دوستی کنی در قلب آنها جای می گیری. آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .