گرچه در سینه مرا دیگر دلی در کار نیست
تو بمان ای آنکه چون تو بهر من دلدار نیست
یارب امشب خواهمش در خواب دیدن لحظهای
گر چه امشب همچو هر شب بخت من بیدار نیست
بود از دست خود من آنچه آمد بر سرم
چرخ را بیهوده با مردم سر پیکار نیست
باید اول کند از بن جامۀ کبر و غرور
در حریم کبریا هر محرمی را بار نیست
رخ میان هالۀ عفّت نهفتن مشکل است
ور نه زیر چادری پنهان شدن دشوار نیست
روزه امساک دل است و چشم پوشی از حرام
ور نه روزی را به سر بردن گرسنه کار نیست
در شب احیا چه سود از آنکه بیخوابی کند
آنکه در دوران سالش دل شبی بیدار نیست
صوت قرآن است در هر محفل و بانگ نماز
لیکن آوخ در پی گفتار ما کردار نیست