رفتی زدیده

رفتی ز دیدۀ من و قلب رمیده­ام

بی تو چه حاصلی دگر از قلب و دیده­ام

من در میان آتش سوزان نشسته­ام

 ای یار در کنار رقیب آرمیده­ام

گفتی کجا ز عشق تو من گفته­ام سخن

آری تو گفتی و ز تو صد جا شنیده­ام

چنگال خود به صید قوی پنجه­ای گشای

من مرغ پر شکستۀ در خون تپیده­ام

تو همچو خود در آینه بسیار دیده­ای

من چون کنم که چون تو به عالم ندیده­ام

فصل بهار و دورۀ گل پایدار نیست

ای نو نهال تازه به دوران رسیده­ام

گر قامتم خمیده عزیزا عجب مدار

من سال­هاست بار محبت کشیده­ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد