شعر

شعر اگر دریاست از خون دل است

ور بود آتش، ز کانون دل است

شعر مرآت خیال شاعر است

نسخه­ای از شرح حال شاعر است

شعله­ای از این تصادم شد عیان

نام آن شد شعر و آتش زد به جان

تا دلی از غم نگردد غرق خون

ناید از وی گوهری تابان برون

شعر طیفی باشد از رؤیای عشق

شعر موجی باشد از دریای عشق

شعر جان­بخش ار چو آب زندگیست

گر نه لرزاند دلی را، شعر نیست

شعر خورشیدی زکانون دل است

آسمانی سرخ از خون دل است  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد