دلی دارم که پابند ریا نیست
به ترفند زمانه آشنا نیست
ببخشیدم اگر کردم جسارت
غم من قابل فهم شما نیست
تو دادی وعده گفت و شنودم
تو بخشیدی ز عین خود وجودم
نبودم گرچه در بودم نمودی
ولی هر جا که بودم با تو بودم
من آن گلم که خدا فاطمه خطابم کرد
نبی به امر خدا وقف بوترابم کرد
چو دید سـد ره خویشتن مرا دشمن
در آستانهی در با لگد گلابم کرد
ای مایهی امید و دل و جان عاشقان
هر شب خیال روی تو در دل نشسته است
کشتی آرزوی دل من به بحر عشق
توفان به کام برده و در گِل نشسته است