ماندی به دل اگر چه برفتی ز دیدهام
ای چون پری ز دیدۀ مردم رمیدهام
نبود عجب که قامتم این گونه گشته خم
من سالهاست بار محبت کشیده ام
صد جوی اشک جاریم از دیده بر کنار
کآئی دمی کنار من ای نور دیدهام
وارستگی است ترک خود و آنچه بود و هست
من خود بدین مقام نه بیخود رسیدهام
روزی قدم به کلبۀ خستهدلی گذار
ای در میان گلشن دلها چمیدهام
پرواز در فضای تمنا کجا و من
من مرغ پر شکسته و در خون تپیدهام
جانم سپند وار در آتش همیشه بود
منگر کنون به کنجی اگر آرمیدهام
یاری بجوی و از همه عالم کناره گیر
من این سخن عزیز ز یاری شنیدهام