سیم و زر تا در میان باشد بود دنیا خراب
غل و غش هر جا گذارد پا شود سودا خراب
دمبدم درد بشر گردید از این دارو فزون
کم کمک شد عقل انسانی از این صهبا خراب
سقف را با رنگ آمیزی بنا کردن چه سود
پایه گر محکم نباشد میشود از پا خراب
تا بشر را سرپرستی یار و خیراندیش نیست
هست حال عالمی از اسفل و اعلا خراب
یا رب این ویرانسرای خاک را با دست خویش
از ره الطاف، یا آباد گردان یا خراب
وای اگر علم و هنر بر دست نا اهل اوفتد
عالمی را میکند آن شوم بی پروا خراب
تا ندارد فُلک عالم ناخدای قابلی
میشود احوال ما از جنبش دریا خراب
ای تجاوز کاش میبودی ز پا تا سر فلج
ای تعدّی کاش میگشتی ز سر تا پا خراب
کی کند آزرده مهمان میزبان خویش را
بخت ما را بین که مهمان کرده حال ما خراب
تا علاج قطعی درد بشر معلوم نیست
گر شود امروز حالش به، بود فردا خراب