کوی محبت

در کوی محبّت به وفایی نرسیدیم

رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم

هر چند که در اوجِ طلب هستیِ ما سوخت

چون شعله به معراجِ فنایی نرسیدیم

با آن همه آشفتگی و حسرتِ پرواز

چون گَردِ پریشان به هوایی نرسیدیم

گشتیم تهی از خود و در سیرِ مقامات

چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم

بی مهریِ او بود که چون غنچۀ پاییز

هرگز به دمِ عُقده گشایی نرسیدیم

ای خضرِ جنون! رهبرِ ما شو که در این راه

رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد