حریم دل

در سیرِ طلب رهروِ کوی دلِ خویشم

چون شمع  ز خود رفتم و در منزلِ خویشم

جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر

گردابِ نَفَس باخته­ام، ساحلِ خویشم

در خویش سفر می­کنم از خویش چو دریا

دیوانۀ دیدارِ حریمِ دلِِ خویشم

بر شمع و چراغی نظرم نیست درین بزم

آبِ گهرم روشنیِ محفلِ خویشم

در کوی جنون می­روم از همّت ِ عشقش

دلباختۀ راهبرِ کاملِ خویشم

با جلوه­اش از خویش برون آمدم و باز

آیینه صفت پیشِ رخش حایلِ خویشم

خاکسترِ حسرت شد و بر بادِ فنا رفت

شرمندۀ برقِ سحر از حاصلِ خویشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد