سئوال

هر چند امیدی به وصالِ تو ندارم

یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم

ای چشمۀ روشن منم آن سایه که نقشی

در آینۀ چشمِ زلال تو ندارم

می­دانی و می­پرسیَم، ای چشم سخنگوی

جز عشق جوابی به سوالِ تو ندارم

ای قمریِ هم نغمه درین باغ، پناهی

جز سایۀ مهر پر و بالِ تو ندارم

از خویش گریزانم و سوی تو شتابان

با این همه راهی به وصالِ تو ندارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد