در میان گل رخان دارد گلم سیمای سرخ
الفتی باشد مرا زان روی با گلهای سرخ
رنگ زردم سرخ و شادان خاطر غمگین شود
ساغری بخشد مرا ساقی گر از صهبای سرخ
راز عشقش در دل خونین ما پنهانتر است
رنگ مــی پیدا نخواهد بود در مینای سرخ
همسری با سرخ رویانش به پاس آبروست
هر که را باشد به سیلی همچو ما سیمای سرخ
میفزاید جلوۀ حسنش به چشمم یک به صد
جامه آن سیمین بدن چون پوشد از دیبای سرخ
دم نمیشاید زد از یاقوت و مرجان و عقیق
پیش آن لعل لب شیرینِ شِکَّر خای سرخ
آنکه از حکمت به طاووس آن همه بخشیده رنگ
بر کبوتر داده این بال سفید و پای سرخ
دیدم اندر خواب بهر آن نگار سبز خط
مینویسم نامهای با چشم گوهر زای سرخ