سرخ

در میان گل­ رخان دارد گلم سیمای سرخ

الفتی باشد مرا زان روی با گلهای سرخ

رنگ زردم سرخ و شادان خاطر غمگین شود

ساغری بخشد مرا ساقی گر از صهبای سرخ

راز عشقش در دل خونین ما پنهان­­تر است

رنگ مــی  پیدا نخواهد بود در مینای سرخ

همسری با سرخ رویانش به پاس آبروست

هر که را باشد به سیلی همچو ما سیمای سرخ

می­فزاید جلوۀ حسنش به چشمم یک به صد

جامه آن سیمین بدن چون پوشد از دیبای سرخ

دم نمی­شاید زد از یاقوت و مرجان و عقیق

پیش آن لعل لب شیرینِ شِکَّر خای سرخ

آنکه از حکمت به طاووس آن همه بخشیده رنگ

بر کبوتر داده این بال سفید و پای سرخ

دیدم اندر خواب بهر آن نگار سبز خط

می­نویسم نامه­ای با چشم گوهر زای سرخ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد