هر آنکه حرمت شرم و حیا نگه دارد
مسلم است که چشم از خطا نگه دارد
کسی ز قدر و مقام سخن بود آگاه
که احترام سخن را به جا نگه دارد
دچار دام بلائی شدم نمیدانم
مرا رها کند از بند، یا نگه دارد
دلم به عشق تو جانا چنان بود تسلیم
که وقت دادن جان دست و پا نگه دارد
از آن زمان که ز فریاد من دلت بگرفت
فغان به راه گلویم صدا نگه دارد
ز حاذِقیِ طبیب ازل، عجب باشد
که درد را به جهان بیدوا نگه دارد
مدار بیم ز نمرودیان و با حق باش
خلیل را ز خطرها خدا نگه دارد
میان مردم عالم چنان فتاده نفاق
که کاه را نشود کهربا نگه دارد
غمی که قسمت مخلوق میکند قَسّام
فزونتر از همه از بهر ما نگه دارد
قوی همیشه اگر بار خود دهد به ضعیف
ضعیف به که نیارد عصا نگه دارد