من ز دشمن میگریزم دشمن از من میگریزد
من ز روبَه خصلت او از شیر افکن میگریزد
با همه اعجاز، عیسی بود از ابله گریزان
آری آری هر که دانا شد ز کودن میگریزد
میکند وقت عزیزش را معلم صرف، امّا
طفل بازیگوش از مکتب به صد فن میگریزد
میشود از دیدن خادم فراری خائن، آری
باغبان کز ره رسد گلچین ز گلشن میگریزد
عشق اگر شد خضر راهت عقل میگردد گریزان
رهنما را چون توانا دید رهزن، میگریزد
برد میباید پناه از فتنههای نفس بر حق
کز بلا هر کس گریزد سوی مأمن میگریزد
آنکه دعوت میکند ما را پی میهن پرستی
زودتر روز فداکاری ز میهن میگریزد
رو گریزان باش ای تاریکدل از صحبت ما
همچو خفاشی که او از روز روشن میگریزد