روز روشن

من ز دشمن می­گریزم دشمن از من می­گریزد

من ز روبَه خصلت او از شیر افکن می­گریزد

با همه اعجاز، عیسی بود از ابله گریزان

آری آری هر که دانا شد ز کودن می­گریزد

می­کند وقت عزیزش را معلم صرف، امّا

طفل بازیگوش از مکتب به صد فن می­گریزد

می­شود از دیدن خادم فراری خائن، آری

باغبان کز ره رسد گلچین ز گلشن می­گریزد

عشق اگر شد خضر راهت عقل می­گردد گریزان

رهنما را چون توانا دید رهزن، می­گریزد

برد می­باید پناه از فتنه­های نفس بر حق

کز بلا هر کس گریزد سوی مأمن می­گریزد

آنکه دعوت می­کند ما را پی میهن ­پرستی

زودتر روز فداکاری ز میهن می­گریزد

رو گریزان باش ای تاریک­دل از صحبت ما

همچو خفاشی که او از روز روشن می­گریزد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد