پیری رسید و فصل جوانی دگر گذشت
دیدی چگونه عمر دلا بیخبر گذشت؟
ما را دگر چه چشم امیدی ز پیری است
کز پیش ما جوانی با چشم تر گذشت
یاد از گذشته میکنم و آه میکشم
گر چه گذشته نیز به آه و شرر گذشت
گو بعد من کسی نکند هیچ یاد من
این خواب و این خیال نیرزد به سر گذشت
ای غرقه باد کشتی عمری که روز و شب
در بحر آب دیده و خون جگر گذشت
از دست کار من شد و جانم به لب رسید
از پا در اوفتادم و آبم ز سر گذشت
این چند روز عمر من خسته بگذرد
آنسان که پیش از این ز کسان دگر گذشت
ای چرخ گوژپشت چه جبران کنی دگر
چون تیر از کمان تو بیدادگر گذشت