در هزار لای تاریخ، هر جا که پرستوهای غریب در گوشة پنجره کِز کرده و سرود بیکسی سر دادهاند و دختران سیلی خوردة یاس سر بر دیوار غریبی نهادهاند، نسیم نام تو را در گوش جانشان زمزمه کرده و اینگونه امید را به میهمانی چشمان منتظرشان برده و از این روست که در این وانفسای درد و رنج، دلهای پر تمنا، بیشکیب به سوی مزرعة سبز چشمانت پرواز میکنند و پرستوهای مهاجر، نشانی تو را از آبی نیلگون دریاها میپرسند؛ در آیینة نگاه خورشیدیت آیههای شفاف روشنی را ندبه میکنند و از دستان مهربانت شفای ستارههای زخم خوردة دشت دل و از ابر کرامتت لحظههای سحرانگیز و باران خوردة عشق را میطلبند.
سالهاست که مادران داغدیدة شقایق در میان دستان سبز نیازشان تسبیحی از یاس و نرگس میگردانند و در میان بغضی فرو خورده از درد، تو را میخواهند تا بیایی و چراغ عدالت را بر سر در تمدنهای بشری برافروزی؛ از بهار بگویی و دلهای مشتاق را در زیارت یاس شریک نمایی، عقده از دلها برگیری و در میان جشن برادری، سفرهای از عشق بگسترانی و تمام تشنگان تاریخ را از زمزم حقیقت سیراب سازی.
تو عصارة تمام هادیان تاریخ و وارث عظمت با شکوه تمام رسولانی. دستانت بوی عشق میدهد و چشمانت غربت سالیان هزار شقایق در خون تپیده و صدایت صلابت هزار شمشیر برافراشته را دارد. سالیان درازی است که هر جا سوداگران، مردانگی و انسانیت را به قربانگاه کشیدهاند و روح آدمی را در مسلخ جسم قربانی ساختهاند، تنها یاد تو و آمدنت پناه دستهای زخمی عشق بوده است.
آفتاب، قصة ظهورت را به اندازه تمام سالهای غریبی تکرار کرده است که روزی میآیی و آسمان در مقابل عظمت تو به سجده میافتد. دلهای زخمی طوافی طوفانی بر گرد کعبه عشق برپا خواهند ساخت و جادههای تجلی از حضور نرگست مست خواهند شد. سیم خاردارهای ظلم از گرد دشتهای پوشیده از شقایق با شمشیر عدالتی علیوار برچیده خواهند شد و به قضای تمام سالهای زنجیر و آهن، بزم ولایت برپا خواهد شد و عالم شهد شیرین سلام و صلوات را خواهد چشید.
سپیدارها به استقبال بهارخواهند آمد؛ عطر دعا و نیایش به آسمان خواهد رسید و خورشید حضورت، چشمان جهل و تباهی را خواهد سوزاند و مهر چشمانت جهان را در آرامشی عمیق فرو خواهد برد. بانگ اذان آسمانیت ریشههای بیعدالتی را از ریشه برخواهد کند و آنگاه آدمیت در زمین جوانه خواهد زد و شور عشق در دلها تلاطمی عظیم برپا خواهد ساخت... به امید آن روز.