دوست

مگر به مهر تو خود را  دهیم دلداری

که مهربانی و با دوستان وفا داری

نه عید بی تو مبارک نه بی تو خرم باغ

مرا تو عید و بهاری و باغ و گلزاری

یکی دل است مرا پایبند عشق و امید

که جز تو­أش نبوَد با کسی سر یاری

رقم به نام تو در این غزل زنم از مهر

توأش به صفحه­ی دل گر زمهر بنگاری

میان ما و تو چیزی نمانده است دگر

به غیر یک دل بی یار و چشم بیماری

شنیده­ام که توان دیدنش به خواب شبی

ولی چه سود که شب تا به صبح بیداری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد