آمد بهار و باغ جمالی دگر گرفت
مرغ طرب نوای جوانی ز سر گرفت
از روی دل غبار ملامت کنار رفت
یعنی که یار پرده ز رخسار بر گرفت
ای دل نهال خیر نشان و بپروران
خواهی اگر ز زندگی خود ثمر گرفت
غیر از طواف کوی تو قصدی دگر نداشت
هر جا که مرغ آرزوئی بال و پر گرفت
پنداشت عاشقی است همین ترک جان و بس
بیچاره جرم خویش بسی مختصر گرفت