بر سر دریای هستی جز حبابی نیستیم
ذهن سوزان عطش را قطره آبی نیستیم
میوزد در ما صدایی از پریشانی چو باد
آتشی، آبی، خروشی، التهابی نیستیم
سرد مثل سایه از دامان گلها بگذریم
در رگ گل خون گرم آفتابی نیستیم
نفس ما بگذاشت سر بر بستر آشفتگی
ما به دنبال شعور انتخابی نیستیم
تا بخوانند اهل دل ما را به چشم اشتیاق
واژه های روشن سبز کتابی نیستیم