ملامت

دلـم ز وضع مـلال آور زمـانه گرفت

دوباره کودک بد خوی  دل بهانه گرفت

سرم ز سنگ ملامت هزار بار شکست

دلـم زکـجـروی مردم زمـانه گرفت

هر آنچه تیر بلا بود در کمان قضا

رها زشصت قدر شد مرا نشانه گرفت

مرا که ساغر عشرت ز باده خالی بود

ز شش جهت غم ایام در میانه گرفت

مـریـد پیـر مناجـاتیـان شـدم دیدم

ز درس و مدرسه بگذشت و راه خانه گرفت

مرا به ناصح بیهوده گو چه کار که او

حدیث عاشقی وعشق را فسانه گرفت

اگر به پیش کسی دست حاجتی بردم

هزار موعظه ام کرد و صد بهانه گرفت

نصیحت دگران گفتم و نمی دانم

به گوش پند مرا کس گرفت یا نه گرفت

کلید قفل مهمات را توان جانا

به آه صبحدم و گریه شبانه گرفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد