فشار غم

نا امیدی خواهش دل را  ز یادم  برده است

دوری این راه منزل را ز یادم برده است

با خیال عشق از وسواس عقلم  بی خبر

 حق­ پرستی فکر باطل را ز یادم برده است

آتش جانسوز هجرش بس­که می­سوزد مرا

وصل آن شیرین شمایل را ز یادم برده است

گفتگو از رنج  و راحت با من  بی­دل مکن

عشق او آسان و مشکل را ز یادم برده است

تا دلم پروانه شد شمع جمال دوست را

التفات اهل محفل را ز یادم  برده است

چند گویی شد که باعث قتل این افسرده را

یاد این مقتول قاتل را ز یادم برده است

از فشار غم مرا شادی نمی­آید به فکر

وای از این دریا که ساحل را ز یادم برده است

شکوه­ها دارم نمی­دانم کجا رو آورم

ظلم ظالم، عدل عادل را ز یادم برده است

روزگار سفله­ پرور خاطرم آشفته کرد

این رذیلت­خو فضائل را ز یادم برده است

کِشتۀ آمال من از بس­که بی محصول ماند

آفت امید حاصل را ز یادم برده است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد