درد عشق

نه عشق و نه امید ونه یار و نه یاوری

نه صبح روشنی و نه تابنده اختری

دردا که نیست اشکی و خون دلی دگر

تا شرح درد عشق نویسم به دفتری

ای جان و دل دمی قدمی بر سرم گذار

تا افکنم به پای تو از جان و دل سری

بس طعنه ها زنیم به سرچشمه حیات

روزی اگر زدست تو گیریم ساغری

آخر به شعر خویشتن افسون کنم تو را

گر چه زمانه چون تو ندیده فسونگری

با پای دل،عزیز توان رفت سوی دوست

غم نیست گر نمانده دگر بالی و پری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد