ساقیا کز لعلت آب زندگی ریزد مدام
از چه جای مـی، مرا خون جگر ریزی به جام
اشک و خونی بهر بنوشتن دگر باقی نماند
ور نه خود افسانۀ عشقت نگردیده تمام
با پیامی میتوان یاران خود را شاد داشت
ای دریغ از تو سوی یاران نمیآید پیام
گر نویسم نامهای در آن سلام من به توست
ور که ننویسم توئی در خاطر من والسلام