اشاره

 

هزار بار بر آن یار گر نظاره کنم

بر آن سرم که هزاران هزار باره کنم

اگر ز تیغ ببـرند  بنـد بنـد مــرا

 رضا نمی شوم از کوی او کناره کنم

نگارم، ار بنگارم ز دوریت سطری

زاشک، صفحه کاغذ پر از ستاره کنم

چنان ز شوق شدم رهسپار وادی عشق

که طی پیاده من این ره به از سواره کنم

هر آنچه کام دل از زهر هجر او شد تلخ

اگر وصال لبش دست داد چاره کنم

مپرس شرح فراقش زمن که در همه عمر

نمی شود غم یک روز او شماره کنم

هزار بند گسستم به زور عقل و نشد

ز بند عشق یکی تار و پود پاره کنم

مرا که بخت نباشد به هیچ کاری یار

چه لازم است که با خلق استشاره کنم

به خامشی چو بسی سود دیده ام جانا

سزد به جای تکلم اگر اشاره کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد