زمین خوردم

همان روزی که راه افتاده بودم، بر زمین خوردم

نگاهم پیش رویم بود، اگر با سر زمین خوردم

مرا بر دوش، بار زیستن آنقدر سنگین بود

که من هم مثل هر جنبنده­ای آخر زمین خوردم

سکوتی بود و لبخندی، مدادی، قلّکی، قندی

مجالی نیست آه ای کودکی، دیگر زمین خوردم

ببـار از آسمان ای جاریِ آبی­تر از دریـا

که بی تو آب­های ناگواری در زمین، خوردم

برو ای همسفر، دست خدا با تو که دستم را

رها کردی و خندیدی و دیدی بر زمین خوردم

بهانه­ست اینکه می­گویم زمین خوردم، بهانه­ست این

به پا بودم چه می­کردم؟ همان بهتر زمین خوردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد