هر کجا باشم و هر جا که دمی بنشینم
همدم چند تن افسرده دل و غمگینم
آن یکی در برم از دست رفیقش نالد
کو دچار هروئین ساخته و مُرفینم
دیگری بس گله دارد که رئیسم زچه روی
پیش چشم همه خوانده است کم از سرگینم
آن زن حامله شاکی است که میترسم باز
دوقلو آرم از آن رو که بسی سنگینم
مؤمنی ناله کند پیشم و گوید که چرا
پا به مسجد نگذارد پسر بی دینم
خان عمو مغز مرا خورد زبس آمد و گفت:
خسته از دست طلبکار من مسکینم
خاله نالد که ز شب تا سحر از تب مُردم
دکتری نیز نیامد به سر بالینم
عمه گوید که چرا شوهر من در صدد است
که طلاقم دهد اما ندهد کابینم
با دوچرخه پسرم چون رسد از ره،گوید
که شدم زخم چو از جای در آمد زینم
دخترم سوزد و گوید که دل عاشق خویش
سخت رنجاندم و ترسم که کند نفرینم
کلفتم میشکند ظرف و شکایت دارد
کآخر از بهر چه خانم نکند تحسینم
خود ندارم تعب و باز به شب غمزدهام
بس که روز این همه رخسار غمین میبینم