بهانه جستی و از ما جدا شدی ای دل
بگو که با که دگر آشنا شدی ای دل؟
شنیده ام که سر زلفی آشیان داری
به دام عشق مگر مبتلا شدی ای دل؟
رقیب و یار نمودند آشتی با هم
عبث تو کشته درین ماجرا شدی ای دل
زکوی دوست شبی آمدی به کلبۀ من
تو درد بودی و امشب دوا شدی ای دل
نمود سخت و رها کرد سست و بست و گسست
تو پای بست چنین کس چرا شدی ای دل؟
در آب دیدۀ خود میکنی شنا شب و روز
به بحر عشق مگر ناخدا شدی ای دل ؟
اگر به چاه ز نخدان، وگر به چنبر زلف
به هر رهی تو مرا رهنما شدی ای دل
چه رنجها که کشیدم به راه تو تا تو:
به خیل دل شدگان پیشوا شدی ای دل