بهانه

بهانه جستی و از ما جدا شدی ای­ دل

بگو که با که دگر آشنا شدی ای دل؟

شنیده ام که سر زلفی آشیان داری

به دام عشق مگر مبتلا شدی ای دل؟

رقیب و یار نمودند آشتی با هم

عبث تو کشته درین ماجرا شدی ای دل

زکوی دوست شبی آمدی به کلبۀ من

تو درد بودی و امشب دوا شدی ای دل

نمود سخت و رها کرد سست و بست و گسست

تو پای بست چنین کس چرا شدی ای دل؟

در آب دیدۀ خود می­کنی شنا شب و روز

به بحر عشق مگر ناخدا شدی ای دل ؟

 اگر به چاه ز نخدان، وگر به چنبر زلف     

به هر رهی تو مرا رهنما شدی ای دل

چه رنجها که کشیدم به راه تو  تا  تو:

به خیل دل شدگان  پیشوا شدی ای دل

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد