برگ تاریخی مصوّر بود و عشـق
نغمه الله اکبـر بود و عشـق
در مسیر بادهای موسمی
نغمه فوجی کبوتر بود و عشـق
ابتدای فصل سرمـا بود و ما
آیه های روح پرور بود و عشـق
باز هم چشم زمین خشکیده بود
چشمهای اما ز کوثر بود و عشـق
در دل باغی ز رویش بی نصیب
تک درختی از صنوبر بود وعشـق
کربلا در کربلا سوز عطش
تشنگیهای مکرر بود و عشـق
یک پرستو داغدار و بی شکیب
مرغکی بی بال و بی پر بود و عشـق
تا به بار آرد شقایقهای سرخ
غیرت فرزند حیدر بود و عشـق
در تمام عرصه پهن زمین
یک امام دادگستر بود و عشـق
سهره ها بودند و آوای جنون
نغمه سرخ کبوتر بود و عشـق
روی شنهای عطشناک کویر
شبنم چشم برادر بود و عشـق
نبض صحرا میتپد از شور و شوق
آفتاب گرم خاور بود و عشـق