رنگی نشوید

دوش بهر صنمی سرخ  و سپید 

دلم اندر وسط سینه تپید 

تنه اش بر تنه ام خورد و به سهو 

لب خود را به کت من مالید 

یقه ی من ز تماس لب وی 

پاک قرمز شد و رنگی گردید 

چون زنم چشم بدان لکه فکند 

بین ما گشت به پا گفت وشنید 

گر نمی ساختم او را راضی 

داشت از زور حسد می ترکید 

فکر کردم که ز یک لکه ی سرخ 

تا چه حد رنج و محن باید دید 

زین جهت به که شما آقایان 

بانوان را پس از این پند دهید 

کای نکویان که در این دنیائید 

با بزک چون که برون می آیید 

با خط سبز به پشت لب سرخ 

بنویسید که ((رنگی نشوید))

نظرات 1 + ارسال نظر
زهره استادمیرزایی 23 - بهمن‌ماه - 1389 ساعت 05:40 ب.ظ

جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد