صد خزان افسردگی بودم، بهارم کردهای
تا به دیدارت چنین امیدوارم کردهای
پای تا سر میتپد دل، کز صفای جان چو اشک
در حریم شوقها، آیینه دارم کردهای
در شب نومیدی و غم، همچو لبخند سحر
روشنایی بخش چشمِ انتظارم کردهای
در شهادتگاه شوق، از جلوه ای آیینه وار
پیش روی انتظارت، شرمسارم کردهای
می تپد دل چون جرس، با کاروان صبر و شوق
تا به شهر آرزوها رهسپارم کردهای
زودتر بفرست، ای ابر بهاری، زودتر!
جلوۀ برقی که امشب نذرِ خارم کردهای
نیست در کنج قفس، شوق بهارانم به دل
کز خیالت، صد چمن گل در کنارم کردهای
سفر آغاز میکنی تا رها شوی از چهار گوشه وجودت
بی توشه و بی مقصد و بی اعتنا به خط شکسته تحربه ها
می خرامی به آهستگی بر مدار حقیقت
بی آنکه بدانی در هر گام و هر لحظه در مرکز دایره ایستاده ای