صبر وشوق

صد خزان افسردگی بودم، بهارم کرده­ای

تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده­ای

پای تا سر می­تپد دل، کز صفای جان چو اشک

در حریم شوق­ها، آیینه دارم کرده­ای

در شب نومیدی و غم، همچو لبخند سحر

روشنایی بخش چشمِ انتظارم کرده­ای

در شهادتگاه شوق، از جلوه ای آیینه وار

پیش روی انتظارت، شرمسارم کرده­ای

می­ تپد دل چون جرس، با کاروان صبر و شوق

تا به شهر آرزوها رهسپارم کرده­ای

زودتر بفرست، ای ابر بهاری، زودتر!

جلوۀ برقی که امشب نذرِ خارم کرده­ای

نیست در کنج قفس، شوق بهارانم به دل

کز خیالت، صد چمن گل در کنارم کرد­ه­ای

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی استادمیرزایی(لطفاْ در وبلاگ ب 19 - بهمن‌ماه - 1389 ساعت 11:05 ب.ظ

سفر آغاز میکنی تا رها شوی از چهار گوشه وجودت
بی توشه و بی مقصد و بی اعتنا به خط شکسته تحربه ها
می خرامی به آهستگی بر مدار حقیقت
بی آنکه بدانی در هر گام و هر لحظه در مرکز دایره ایستاده ای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد