دیده پاک

با تحمل به تو ناساز جهان ساز شود

این کلیدی است که هر قفل از آن باز شود

صرف نازش کنم آنقدر نیاز از دل و جان

که چو بازم نگرد منصرف از ناز شود

هیچ دانا نشود با خبر از سرّ وجود

این دری نیست که بر روی کسی باز شود

در دل مردۀ ما زنده شود شور و طرب

چون بلند از لب جان­بخش تو آواز شود

دیده تا پاک نگردد نشود ناظر دوست

دل که محرم نبود کی حرم راز شود

رو پی آینه داران سخن، چون طوطی

 تا به شیرین سخنی نام تو ممتاز شود

صید هر کس نشود مرغ دلِ ­آگاهم

زین کبوتر متوحّش دل صد باز شود

می­توان کامِ ­دل از شاهد مقصود گرفت

بخت ناساز در آن دم که به من ساز شود

سرّ عشقت به زبان نگذرد و می­ترسم

رنگم از دیدن رخسار تو غماز شود

حسن خوبان نکند جلوه دگر در نظرش

هر که دلدادۀ آن لعبت طناز شود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد