آیینه شکسته

اشکیم و حلقه در چشم، کس آشنای ما نیست

در این وطن چه مانیم دیگر که جای ما نیست

چون کاروانِ سایه رفتیم  زین بیابان

زان رو درین گذرگاه نقشی زپای ما نیست

آیینۀ شکسته، بی روشنی نماند

گر دل شکست ما را، نقصِ صفای ما نیست

با آن که همچو مجنون، گشتیم شهره در شهر

غیر از غمت درین شهر کس آشنای ما نیست

عمری خدا تو را خواست، ای گل نصیبِ دشمن

عمری خدای او بود یک شب خدای ما نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد