گر همدمی نباشد پاکیزه خوی و یکدل
کاری است زندگانی دشوار و سخت و مشکل
جز با نشاط یک دم از عمر خود مکن صرف
خواهی اگر نگردد یک دم زعمر باطل
وقت است آنکه جان را بردارم از میانه
زیرا نمانده جز او کس در میانه حایل
آن گیسوی طلائی بر روی شانۀ تو
با پرتو سعادت هر تار آن مقابل
ای آفتاب دلها بی تو مباد هرگز
ما را درون سینه، روشن ز خرمی دل