سکوت

رفتی تو و بی تو ذوقِ می­نوشی نیست

کاریم به جز سکوت و خاموشی نیست

دانی تو و عالمی سراسر دانند

گر از تو خموشم از فراموشی نیست.

نظرات 1 + ارسال نظر
غریب آشنا 27 - اردیبهشت‌ماه - 1391 ساعت 04:59 ب.ظ

خدای غم.....
نیم ساعت پیش ،

خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

آواز که خواند تازه فهمیدم ،

پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد